معاونت پرورشی و فرهنگی دبیرستان نمونه دولتی علامه طباطبایی زنجان ناحیه 2

مسائل جاری مدرسه (مذهبی ،ورزشی ، اجتماعی ، بهداشتی ، مشاوره ای و...)

معاونت پرورشی و فرهنگی دبیرستان نمونه دولتی علامه طباطبایی زنجان ناحیه 2

مسائل جاری مدرسه (مذهبی ،ورزشی ، اجتماعی ، بهداشتی ، مشاوره ای و...)

همـواره زنـده بـمان و زنـدگی کـن ...



شب ها زود بخواب


صبح ها زودتر بیدار شو

نرمش کن، بدو، کم غذا بخور

زیر بارون راه برو

تو زمستون گلوله برفی درست کن

هر چند وقت یک بار نقاشی بکش

در حمام آواز بخوون و کمی آب بازی کن

سفید بپوش

آب نبات چوبی لیس بزن

بستنی قیفی بخور

به کوچکترها سلام کن

گاهی، شعر بخون

نامه ی کوتاه بنویس

زیر جمله های خوبی که تو کتاب ها هست خط بکش

به دوست های قدیمیت تلفن بزن

فرصت کردی به شنا برو

هفت تا سنگ تو آب بنداز و هفت تا آرزو بکن

اراده کن که خواب ببینی

از خواب های بد بپر و آب بخور

چای بخور و برای دیگران چای دم کن

جوراب های رنگی بپوش

مادرت رو بغل کن و روشو ببوس

به پدرت احترام بذار و حرفاش رو گوش کن

دنبال بازی کن، اگر نشد وسطی بازی کن

به برگ درخت ها دقت کن

به بال پروانه ها دقت کن

قاصدک ها رو بگیر و فوت کن

به باغ وحش برو

چرخ و فلک سوار شو

کوه برو

هرجا خسته شدی یک کم دیگه هم ادامه بده

خواب هات رو تعریف نکن

خواب هات رو بنویس

خنده رو از یاد نبر

چشم هات رو روی هم بگذار

شیرینی بخر

با بچه ها توپ بازی کن

برای خودت برنامه بریز

قبل از خواب موهات رو شانه کن

به سر خودت دستی بکش

خودت رو دوست داشته باش و برای خودت دعا کن!

برای خودت دعا کن که آرام باشی

وقتی توفان می آید، تو همچنان آرام باشی

تا توفان از آرامش تو آرام بگیرد

برای خودت دعا کن تا صبور باشی؛

آنقدر صبور باشی تا بالاخره ابرهای سیاه آسمون کنار بروند و خورشید دوباره بتابد

برای خودت دعا کن تا خورشید را بهتر بشناسی

برای خودت دعا کن که سر سفره ی خورشید بنشینی و چای آسمانی بنوشی

برای خودت دعا کن تا همه ی شب هایت ماه داشته باشد

چون در تاریکی محض راه رفتن خیلی خطرناک است

ماه چراغ کوچکی است که روشن شده تا جلوی پایت را ببینی

برای خودت دعا کن تا همیشه جلوی پایت را ببینی؛ آخه راهی را که باید بروی خیلی طولانی است

خیلی چاله چوله داره؛ دام های زیادی در آن پهن شده و باریکه های خطرناکی داره

پر از گردنه های حیران و سنگلاخ های برف گیر است

برای خودت دعا کن تا پاهایت خسته نشوند و بتوانی راه بیایی

چون هر جای راه بایستی مرده ای و مرگی که شکل نفس نکشیدن به سراغ آدم بیاید، خیلی دردناک است

هیچ وقت خودت را به مردن نزن!

برای خودت دعا کن که زنده بمانی

زنده ماندن چند راه حل ساده دارد

برای اینکه زنده بمانی نباید بگذاری که هیچ وقت بیشتر از اندازه ای که نیاز داری بخوابی

باید همیشه با خدا در تماس باشی تا به تو بیداری بدهد

بیداری هایی آمیخته با روشنایی، صدا، نور، حرکت

تو باید از خداوند شادمانی طلب کنی

همیشه سهمت را بخواه

و بیشتر از آنچه که به تو شادمانی ارزانی می شود در دنیا شادمانی بیافرین تا دیگران هم سهمشان را بگیرند

برای اینکه زنده بمانی باید درست نفس بکشی و نگذاری هیچ چیزی سینه ات را آلوده کند

برای اینکه زنده بمانی باید حواست به قلبت باشد

هرچند وقت یکبار قلبت را به فرشته ها نشان بده و از آنها بخواه قلبت را معاینه کنند

دریچه هایش را، ورودی ها و خروجی هایش را و ببینند به اندازه ی کافی ذخیره شادمانی در قلبت داری یا نه!

اگر ذخیره ی شادمانی هایت دارد تمام می شود باید بروی پشت پنجره و به آسمان نگاه کنی

آنقدر منتظر بمان و به آسمان نگاه کن تا بالاخره خداوند از آنجا رد بشود

آن وقت صدایش کن

به نام صدایش کن

او حتماً برمی گردد و به تو نگاه می کند و از تو میپرسد که چه می خواهی؟!

تو صریح و ساده و رک بگو

هر چیزی که می خواهی فقط از خدا بخواه

خدا هیچ چیز خوبی را از تو دریغ نمی کند

شادمان باش

او به تو زندگی بخشیده است و کمکت می کند که زنده بمانی

از او کمک بگیر

از او بخواه به تو نفس، چرخ و فلک، قدم زدن، کوه، سنگ، دریا، شعر، درخت، تاب، بستنی،
سجاده، اشک،حوض، شنا، راه، توپ، دوچرخه، دست، آلبالو، لبخند، دویدن و عشق... بدهد.
آن وقت قدر همه ی اینها را بدان و آن قدر زندگیت را ادامه بده که زندگی از اینکه تو زنده هستی به خودش ببالد !
و در نشیب و فرازهای زندگی ات دیگران را نیز فراموش نکن ...

داستان_روز



داستان_روز


روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم را دوستانم را ، مذهبم را زندگی ام را !
به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت کنم ، .به خدا گفتم : آیا میتوانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟ و جواب او مرا شگفت زده کرد
او گفت :
آیا سرخس و بامبو را میبینی؟پاسخ دادم :بلی . فرمود : هنگامی که درخت بامبو و سرخس را آفریدم ، به خوبی ازآنها مراقبت نمودم .
به آنها نور و غذای کافی دادم.دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآورد و تمام زمین را فرا گرفت اما از بامبو خبری نبود.من از او قطع امید نکردم.
در دومین سال سرخسها بیشتر رشد کردند وزیبایی خیره کنندهای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. من بامبوها را رها نکردم .
در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نکردند.اما من باز از آنها قطع امید نکردم .


در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد. در مقایسه با سرخس کوچک و کوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بیش از 100 فوت رسید.
5 سال طول کشیده بود تا ریشه های بامبو به اندازه کافی قوی شوند. ریشه هایی که بامبو را قوی میساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم میکردند.
خداوند در ادامه فرمود: آیا میدانی در تمامی این سالها که تو درگیر مبارزه با سختیها و مشکلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحکم میساختی .

من در تمامی این مدت تو را رها نکردم همانگونه که بامبو ها را رها نکردم.
هرگز خودت را با دیگران مقایسه نکن و بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند اما هر دو به زیبایی جنگل کمک میکنند. زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد میکنی و قد میکشی!

از او پرسیدم : من چقدر قد میکشم.
در پاسخ از من پرسید : بامبو چقدر رشد میکند؟
جواب دادم : هر چقدر که بتواند.
گفت : تو نیز باید رشد کنی و قد بکشی ، هر اندازه که بتوانی.
به یاد داشته باش که من هرگز تو را رها نخواهم کرد.

ساماندهی کتاب خانه

ساماندهی کتاب خانهمدرسه  از دیروز به همت جناب آقای رضایی  مربی  پرورشی آموزشگاه کلید خورد  خدا قوت

کتابداران مدرسه :

7/1- امیر ضا منصوری

7/2- محمد علی مهدیون

7/3- نیما جعفریه

7/4- صدرا باقری

8/1- سینا هاشملو

8/2- معید حبشی

8/3- محمد حسین رهروی

8/4-مهدی عمارلو

9/1- محمد قاسم پناهی

9/2- رضا سرائی

9/3- متین علیمحمدی

9/4- مهدی یار صلاحی مقدم

سرگروه تیم کتابداران آقای رضا سرائی

گاهی کتاب بخوانید

مدت تهیه‌ یک کتاب: دو سال

مدت تهیه یک پیتزا: نیم ساعت

قیمت هردو: مساوی

طول و عرض استفاده از پیتزا: نیم ساعت، و یک نفر

طول و عرض استفاده از کتاب: یک عمر، و یک جامعه

#گاهی_کتاب_بخریم

نماز، با عطر

نماز، با عطر

امام صادق علیه السلام می فرماید: یک رکعت نماز با عطر بهتر از هفتاد رکعت نماز بدون عطر است.
امام کاظم علیه السلام همیشه جای سجده پدرش را از بوی خوش آن می شناخت.
عبد الله بن حارث نقل می کند که امام سجاد علیه السلام همیشه در سجاده اش عطر داشت و هر گاه می خواست نماز بخواند، از آن استفاده می کرد.
امام سجاد علیه السلام در استفاده از عطر به هنگام نماز از جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله متابعت می کرد. چنانکه از امام صادق نقل است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شیشه عطری داشت که هر گاه وضو می گرفت از آن استفاده می کرد، بعد از منزل بیرون می رفت و مردم از بوی خوش عطر می فهمیدند

نمازگزار مورد احترام است

نمازگزار مورد احترام است

شخص موثق و امینی نقل می کند که پسر عمویی دارم که کارش تجارت است. از ایران به کشورهای اروپایی و از آنجا به ایران کالاهای مختلف صادر و وارد می کند. در یکی از سفرهایش به ایران، در فرودگاه متوجه می شود که اگر نمازش را نخواند و سوار هواپیما شود، نمازش قضا خواهد شد. هواپیما در حال مسافرگیری برای پرواز بوده که سریع وضو می گیرد و به نماز می ایستد. مسافرین هواپیما تکمیل می شوند، ولی خدمه پرواز متوجه می شوند که یک نفر از مسافرین نیامده. او را می بینند که او کناری مشغول نماز است. نماز ظهر را که تمام می کند با اعتراض مسوولین هواپیما برود می شود. می گویند اگر سوار نشوی هواپیما پرواز می کند. او می پذیرد که از پرواز جا بماند، ولی نماز عصرش را بخواند. به نماز عصر می ایستد. خلبان و خدمه منتظر می مانند. او نماز عصرش را تمام می کند. بعد خلبان با لحن آمیخته به احترام می گوید:
به خاطر احترام و ارزش که تو برای اعتقادات خود قائل هستی و از هزینه سنگین بلیط هواپیما چشم پوشی کردی، ما نیز به خاطر تو مقررات پرواز را نادیده گرفتیم، تا از سفر باز نمائی. (39)

اعتقادت را چند می فروشی؟

مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 پنس اضافه تر می دهد!
می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست پنس اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست پنس را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی ...
گذشت و به مقصد رسیدیم . موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم . پرسیدم بابت چی ؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم . با خودم شرط کردم اگر بیست پنس را پس دادید بیایم . فردا خدمت می رسیم!
تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد . من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست پنس می فروختم!!

تئوری پنجره شکسته

تئوری پنجره شکسته
در دهه هشتاد در نیویورک ​باج گیری در ایستگاهها و در داخل قطارها امری روزمره و عادی بود. فرار از پرداخت پول بلیط رایج بود و سیستم مترو ٢٠٠ میلیون دلار در سال از این بابت ضرر می کرد. مردم از روی نرده ها بداخل ایستگاه می پریدند و یا ماشین ها را از قصد خراب می کردند و یکباره سیل جمعیت بدون پرداخت بلیط به داخل سرازیر می شد. اما آنچه که بیش از همه به چشم می خورد گرفیتی (Graffiti) بود. (گرفیتی نقش ها و عبارات عجیب و غریب و در همی است که بر روی دیوار نقاشی و یا نوشته می شود). هر شش هزار واگنی که در حال کار بودند از سقف تا کف و از داخل و خارج از گرفیتی پوشیده شده بودند. آن نقش و نگارهای نامنظم و بی قاعده چهره ای زشت و عبوس و غریب را در شهر بزرگ زیرزمینی نیویورک پدید آورده بودند. اینگونه بود وضعیت شهر نیویورک در دهه ١٩٨٠ شهری که موجودیتش در چنگال جرم و جنایت و کرک فشرده می شد.

با آغاز دهه ١٩٩٠ به ناگاه وضعیت گوئی به یک نقطه عطف برخورد کرد. سیر نزولی آغاز گردید. قتل و جنایت به میزان ٧٠ درصد و جرائم کوچکتر مانند دزدی و غیره ۵٠ درصد کاهش یافت. در ایستگاههای مترو....  با پایان یافتن دهه ١٩٩٠، ٧۵ درصد از جرائم از میان رفته بود. در سال ١٩٩۶ وقتی گوئتز برای بار دوم بدلیل شکایت کیبی جوانی که فلج شده بود به محاکمه فراخوانده شد روزنامه ها و مردم کمترین اعتنائی دیگر به داستان وی نکردند. زمانی که نیویورک امن ترین شهر بزرگ آمریکا شده بود دیگر حافظه ها علاقه ای به بازگشت به روزهای زشت گذشته را نداشتند.
 
ادامه مطلب ...

منطق ماشین دودی!!

منطق ماشین دودی!!

یکی از دوستان ما که مرد نکته سنجی است، یک تعبیر بسیار لطیف داشت که اسمش را گذاشته بود: « منطق ماشین دودی». می گفتیم منطق ماشین دودی چیست؟ می گفت من یک درسی را از قدیم آموخته ام و جامعه را روی منطق ماشین دودی می شناسم.

 

وقتی بچه بودم، منزلمان در حضرت عبدالعظیم بود و آن وقتها قطار راه آهن به صورت امروز نبود و فقط همین قطار تهران-شاه عبدالعظیم بود. من می دیدم که قطار وقتی در ایستگاه بود، بچه ها دورش جمع می شوند و آن را تماشا می کنند و به زبان حال می گویند: « ببین چه موجود عجیبی است!» معلوم بود که یک احترام و عظمتی برای آن قائل هستند. تا قطار ایستاده بود، با یک نظر تعظیم و تکریم و احترام و اعجاب به او نگاه می کردند تا کم کم ساعت حرکت قطار می رسید و قطار راه می افتاد. همین که راه می افتاد، بچه ها می دویدند، 

ادامه مطلب ...