معاونت پرورشی و فرهنگی دبیرستان نمونه دولتی علامه طباطبایی زنجان ناحیه 2

مسائل جاری مدرسه (مذهبی ،ورزشی ، اجتماعی ، بهداشتی ، مشاوره ای و...)

معاونت پرورشی و فرهنگی دبیرستان نمونه دولتی علامه طباطبایی زنجان ناحیه 2

مسائل جاری مدرسه (مذهبی ،ورزشی ، اجتماعی ، بهداشتی ، مشاوره ای و...)

همـواره زنـده بـمان و زنـدگی کـن ...



شب ها زود بخواب


صبح ها زودتر بیدار شو

نرمش کن، بدو، کم غذا بخور

زیر بارون راه برو

تو زمستون گلوله برفی درست کن

هر چند وقت یک بار نقاشی بکش

در حمام آواز بخوون و کمی آب بازی کن

سفید بپوش

آب نبات چوبی لیس بزن

بستنی قیفی بخور

به کوچکترها سلام کن

گاهی، شعر بخون

نامه ی کوتاه بنویس

زیر جمله های خوبی که تو کتاب ها هست خط بکش

به دوست های قدیمیت تلفن بزن

فرصت کردی به شنا برو

هفت تا سنگ تو آب بنداز و هفت تا آرزو بکن

اراده کن که خواب ببینی

از خواب های بد بپر و آب بخور

چای بخور و برای دیگران چای دم کن

جوراب های رنگی بپوش

مادرت رو بغل کن و روشو ببوس

به پدرت احترام بذار و حرفاش رو گوش کن

دنبال بازی کن، اگر نشد وسطی بازی کن

به برگ درخت ها دقت کن

به بال پروانه ها دقت کن

قاصدک ها رو بگیر و فوت کن

به باغ وحش برو

چرخ و فلک سوار شو

کوه برو

هرجا خسته شدی یک کم دیگه هم ادامه بده

خواب هات رو تعریف نکن

خواب هات رو بنویس

خنده رو از یاد نبر

چشم هات رو روی هم بگذار

شیرینی بخر

با بچه ها توپ بازی کن

برای خودت برنامه بریز

قبل از خواب موهات رو شانه کن

به سر خودت دستی بکش

خودت رو دوست داشته باش و برای خودت دعا کن!

برای خودت دعا کن که آرام باشی

وقتی توفان می آید، تو همچنان آرام باشی

تا توفان از آرامش تو آرام بگیرد

برای خودت دعا کن تا صبور باشی؛

آنقدر صبور باشی تا بالاخره ابرهای سیاه آسمون کنار بروند و خورشید دوباره بتابد

برای خودت دعا کن تا خورشید را بهتر بشناسی

برای خودت دعا کن که سر سفره ی خورشید بنشینی و چای آسمانی بنوشی

برای خودت دعا کن تا همه ی شب هایت ماه داشته باشد

چون در تاریکی محض راه رفتن خیلی خطرناک است

ماه چراغ کوچکی است که روشن شده تا جلوی پایت را ببینی

برای خودت دعا کن تا همیشه جلوی پایت را ببینی؛ آخه راهی را که باید بروی خیلی طولانی است

خیلی چاله چوله داره؛ دام های زیادی در آن پهن شده و باریکه های خطرناکی داره

پر از گردنه های حیران و سنگلاخ های برف گیر است

برای خودت دعا کن تا پاهایت خسته نشوند و بتوانی راه بیایی

چون هر جای راه بایستی مرده ای و مرگی که شکل نفس نکشیدن به سراغ آدم بیاید، خیلی دردناک است

هیچ وقت خودت را به مردن نزن!

برای خودت دعا کن که زنده بمانی

زنده ماندن چند راه حل ساده دارد

برای اینکه زنده بمانی نباید بگذاری که هیچ وقت بیشتر از اندازه ای که نیاز داری بخوابی

باید همیشه با خدا در تماس باشی تا به تو بیداری بدهد

بیداری هایی آمیخته با روشنایی، صدا، نور، حرکت

تو باید از خداوند شادمانی طلب کنی

همیشه سهمت را بخواه

و بیشتر از آنچه که به تو شادمانی ارزانی می شود در دنیا شادمانی بیافرین تا دیگران هم سهمشان را بگیرند

برای اینکه زنده بمانی باید درست نفس بکشی و نگذاری هیچ چیزی سینه ات را آلوده کند

برای اینکه زنده بمانی باید حواست به قلبت باشد

هرچند وقت یکبار قلبت را به فرشته ها نشان بده و از آنها بخواه قلبت را معاینه کنند

دریچه هایش را، ورودی ها و خروجی هایش را و ببینند به اندازه ی کافی ذخیره شادمانی در قلبت داری یا نه!

اگر ذخیره ی شادمانی هایت دارد تمام می شود باید بروی پشت پنجره و به آسمان نگاه کنی

آنقدر منتظر بمان و به آسمان نگاه کن تا بالاخره خداوند از آنجا رد بشود

آن وقت صدایش کن

به نام صدایش کن

او حتماً برمی گردد و به تو نگاه می کند و از تو میپرسد که چه می خواهی؟!

تو صریح و ساده و رک بگو

هر چیزی که می خواهی فقط از خدا بخواه

خدا هیچ چیز خوبی را از تو دریغ نمی کند

شادمان باش

او به تو زندگی بخشیده است و کمکت می کند که زنده بمانی

از او کمک بگیر

از او بخواه به تو نفس، چرخ و فلک، قدم زدن، کوه، سنگ، دریا، شعر، درخت، تاب، بستنی،
سجاده، اشک،حوض، شنا، راه، توپ، دوچرخه، دست، آلبالو، لبخند، دویدن و عشق... بدهد.
آن وقت قدر همه ی اینها را بدان و آن قدر زندگیت را ادامه بده که زندگی از اینکه تو زنده هستی به خودش ببالد !
و در نشیب و فرازهای زندگی ات دیگران را نیز فراموش نکن ...

کاریکلماتور


 1_عجب زمانه ای، شیر ها پاکتی اند، پلنگ ها صورتی اند، قهرمانان دوپینگی اند و عشق ها ساعتی!

  2_حالم را به هم نزن، غم هایم به تازگی ته نشین شده است.

  3_خاطره جایی برای « رویا» باقی نگذاشت.

  4_دهانم پُر از حرف است، حیف با دهان پُر نباید سخن گفت.

  5_ آن قدر بی سواد بود که ستون های افقی و عمودی جدول به ریشش خندیدند.

  6_ آن هایی که با وعده دلخوشند , نباید از آینده بیمناک شوند.

  7_ اگر تمام گل های دنیا را هم به پایش بریزم باز هم کم است، چون پاهاش خیلی بو میده!

  8_ همیشه قبل از خودم شستم خبردار می شود.

  9_ لوازم آرایش به لوازم جادویی تغییر نام داد.

  10_کسی که از واقعیت ها بهره می گیرد رباخوار نیست.

  11_پرنده پس از فرار از قفس، از بهار نشان لیاقت گرفت.

  12_قلمی که مغز ندارد، حتما آبرویت را خواهد برد.

  13_آرایشگر به قدری سرم را سرسری تراشید که نتوانستم سری توی سرها در بیاورم.

  14_ خودروها تکامل پیدا کرده اند؛ اما خیلی از آدم ها هنوز انسان نشده اند.

  15_ بعضی از خانم ها از ترس پیری پا به «سن» نمی گذارند.

  16_ بعضی ها برای سربلندی دیگران تا کمر خم می شوند.

  17_ هر وقت او را می بینم کمی مکث می کنم، مثل ویرگول.

  18_ شاید بهترین راه برای حفظ آثار باستانی، همچنان در زیر خاک بودن آن ها باشد.

  19_ تمام زندگی ام قسطی است، اما گوشم بدهکار نیست.

  20_ بی صداترین «تار» را عنکبوت می نوازد.

  21_ این روز ها به هرکی «بال و پر» بدهید «دُم» در می آورد.

  22_ برخی خانم ها، مانع تمرکز سرمایه همسرشان می شوند

  23_ تفاوت دید من و تو در نمره عینکمان است.

  24_  خوش به حال فقیر که یک حرف از غنی بیشتر دارد.

  25_شاید تبر همان قند شکن رستم باشد.

  26_وقتی «رُخ»ت مرا کیش داد «مات» نگاهت شدم.

  27_عشق راهی است هموار اما بعضی ها در این راه لیز می خورند.

  28_برای اینکه هم رنگ جماعت شود ,  جماعت را رنگ می کرد.

  29_ از ماجرای عشقمان، موهایم روسفید بیرون آمدند.

  30_خیلی سخت است هم روی قولت بایستی و هم زیر پا نگذاری اش.

  31_ بشقاب فقیر گرسنه تر از صاحبش است.

  32_سخنران خوب کسی است که بعد از سخنرانی با نوک پا از سالن خارج شود تا مخاطبان بیدار نشوند.

  33_ برای مردها زندگی «جاری» است و برای زن ها , همسر برادر شوهر.

  34_ باز هم فراموش کردم فراموشش کنم.

  35_ قلم پاچه خوار نوکش همیشه چرب است.

  36_ بعضی ها راه راست را به سوی خود کج می کنند.

  37_ تنها لذتی که نمی توانی با دیگران قسمتش کنی , تنهایی است.

  38_ شاید کشمش همان انگور بازنشسته باشد.

  39_ بعضی از آدم ها درظلمات اندیشه خود غرق می شوند.

  40_ آن قدر دست روی دست گذاشت که پا روی دمش گذاشتند.

  41_ نشر اکاذیب یعنی ستایش مدیران نالایق.

  42_ گاهی اوقات «کلیه» امورم درد می کند.

  43_ اگر حرف مفت را می خریدند خیلی ها میلیاردر بودند.

  44_ بعضی ها خط لبشان نستعلیق است.

  45_ حتی موهایم هم می دانند که پایان شب سیه سپید است.

  46_آن قدر گفتند شتر دیدی ندیدی که بالاخره کور شد.


  47_ نیامدی نگاهم دست خالی برگشت.

  48_ بعضی از نگاه ها صدای قشنگی دارند.

  49_ همه انسان ها برابرند اما بعضی ها برابرترند.

  50_ بهترین راه برای آب شدن برفک تلویزیون، از برق کشیدن آن است.

  51_ بهترین بازی زندگی اش زبان بازی بود.


  52_ خدایا، یارانه را از ما بگیر اما یار را نه.

  53_ شاید با « ارز » معذرت مشکل تورم حل شود.

  54_ به علت خالی بودن جیب مردم، جیب برها شاکی شدند.

چرا تقلب!


چرا تقلب!
 

جمله «لطفاً نگاهتون به ورقه خودتون باشه» برای همه ما بسیار آشناست؛ زیرا تقریباً همه معلم‌ها موقع امتحان گرفتن آن را می‌گویند. در آمار به دست آمده، تخمین زده شده است که بیش از یک سوم دانش آموزان، حداقل یک بار در طول دوران تحصیلاتشان تقلب می‌کنند. اما، دلیل این عمل ناپسند چیست؟ والدین و معلم‌ها چگونه می‌توانند دانش آموزان را در این مورد راهنمایی کنند؟

 

دلایل متعددی برای تقلب در کودکان وجود دارد. کودکان کوچک‌تر دوست دارند همیشه برنده باشند و مهم نیست که چگونه؛ ولی حتی یک بچه پنج ساله نیاز به درستکار بودن را حس می‌کند و در عمق وجودش دوست دارد چیزی را که می‌خواهد، بدون تقلب به دست آورد. اما، گاهی شرایط در خانه و مدرسه گونه‌ایی است که به طور ناخودآگاه، کودک را به تقلب وا می‌دارد. محیط آکنده از رقابتی است که در آن برای گرفتن نمره و برد و باخت تاکید زیادی می‌شود. وقتی انتظارات و توقعات از کودک، بیش از حد زیاد می‌شود و هنگامی که نمره در سر کلاس مخفی نمی‌ماند و دانش آموزان با هم رقابت می‌کنند. بنابراین، معلم نباید با توجه به کودکان زرنگ در دانش آموزان احساس حقارت ایجاد کند؛ بلکه باید بر پیشرفت درسی تمام شاگردانش حساس باشد نه بالا رفتن نمره!

  

ادامه مطلب ...

شکار مراد

داستان_روز

شکار مراد
مراد، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ روستایی ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاریکی شب ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ‌ﺭﺳﯿﺪ، ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ روستا، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ‌ﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: «ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، مراد ﯾﮏ شیر ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ!»
مراد ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ. ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ است. ﻭﻗﺘﯽ به هوش آمد از او پرسیدند: «برای چه از حال رفتی؟»
مراد گفت: «فکر کردم حیوانی که به من حمله کرده یک سگ است!»
مراد بیچاره ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ یک سگ به او حمله کرده است وگرنه ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽ‌ﺷﺪ. ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺁﻭﺭﺩ.

ریشه یک ضرب المثل

به مختارالسلطنه گفتند که ماست در تهران خیلی گران شده است. فرمان داد تا ارزان کنند. پس از چندی ناشناس به یکی از دکان‌های شهر سر زد و ماست خواست.
ماست فروش که او را نشناخته بود پرسید : چه جور ماستی می‌خواهی ؟ ماست خوب یا ماست مختارالسلطنه !
وی شگفت‌زده از این دو گونه ماست پرسید.
ماست فروش گفت: ماست خوب همان است که از شیر می‌گیرند و بدون آب است و با بهای دلخواه می‌فروشیم. ماست مختارالسلطنه همین تغار دوغ است که در جلوی دکان می‌بینی که یک سوم آن ماست و دو سوم دیگر آن آب است و به بهایی که مختارالسلطنه گفته می‌فروشیم. تو از کدام می‌خواهی؟!
مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش وارونه از درختی آویزان کرده و بند تنبانش را دور کمر سفت ببندند. سپس تغار دوغ را از بالا در لنگه‌های تنبانش بریزند و آنقدر آویزان نگهش دارند تا همه آب‌هایی که به ماست افزوده از تنبان بیرون بچکد!
چون دیگر فروشنده‌ها از این داستان آگاه شدند، همگی ماست‌ها را کیسه کردند!
وقتى میگن فلانى ماستشو کیسه کرده یعنى این
ولی حیف که دیگر مختارالسلطنه ای نیست!

آیا حرفت را از میان سه صافی گذرانده ای یا نه؟

شخصی نزد سقراط رفت و گفت: گوش کن می خواهم چیزی برایت تعریف کنم.
دوستی به تازگی در مورد تو می گفت،

سقراط حرف او را قطع کرد و گفت: قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذرانده ای یا نه؟

کدام سه صافی؟
اول از میان صافی واقعیت.
آیا مطمئنی چیزی که تعریف می کنی واقعیت دارد؟
نه، من فقط آن را شنیده ام. شخصی آن را برایم تعریف کرده است..
سقراط سری تکان داد و گفت: پس حتما آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذرانده ای.
مسلما چیزی که می خواهی تعریف کنی، حتی اگر واقعیت نداشته باشد، باعث خوشحالی ام می شود.
دوست عزیز، فکر نکنم تو را خوشحال کند..

بسیار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمی کند، حتما از صافی سوم، یعنی فایده، رد شده است. آیا چیزی که می خواهی تعریف کنی، برایم مفید است و به دردم می خورد؟
نه، به هیچ وجه!
سقراط  گفت: پس اگر این حرف، نه واقعیت دارد، نه خوشحال کننده است و نه مفید، آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنى.

مراسم شستشوی پای والدین توسط دانش آموزان

مراسم شستشوی پای والدین
توسط دانش آموزان

 در مدارس کره جنوبی و ژاپن
تربیت،فرهنگ وارزشهای اجتماعی
 مقدم بر آموزش است!

واین یکی از دلایلی هست
در پیشرفت روز افزون این دو کشور

دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت!

یک روز وقتى کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود:
 دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت! شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت 10 در سالن اجتماعات برگزار مى‌شود دعوت مى‌کنیم...

در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکى از همکارانشان ناراحت مى‌شدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مى‌شدند که بدانند کسى که مانع پیشرفت آن‌ها در اداره مى‌شده که بوده است.
این کنجکاوى، تقریباً تمام کارمندان را ساعت10 به سالن اجتماعات کشاند.
رفته رفته که جمعیت زیاد مى‌شد، هیجان هم بالا مى‌رفت. همه پیش خود فکر مى‌کردند: این فرد چه کسى بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟ به هر حال خوب شد که مرد!
 کارمندان در صفى قرار گرفتند و یکى یکى نزدیک تابوت مى‌رفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مى‌کردند ناگهان خشکشان مى‌زد و زبانشان بند مى‌آمد...
 
آینه‌اى درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه مى‌کرد، تصویر خود را مى‌دید. نوشته‌اى نیز بدین مضمون در کنار آینه بود:
تنها یک نفر وجود دارد که مى‌تواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نیست جزء خود شما. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید زندگى‌تان را متحوّل کنید. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید بر روى شادى‌ها، تصورات و موفقیت‌هایتان اثر گذار باشید. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید به خودتان کمک کنید...

با کوتاه کردن دیگران ما بلند نمی شویم..

حکیم بزرگ ژاپنی روی شن ها نشسته  بود ...
مردی به او نزدیک شد و گفت: مرا به شاگردی بپذیر.
حکیم با انگشت خطی راست بر روی شن کشید و گفت: "کوتاهش کن ..."
مرد با کف دست نصف خط را پاک کرد.
حکیم گفت: برو یک سال بعد بیا.
یک سال بعد باز حکیم خطی کشید و گفت: "کوتاهش کن ..."
مرد این بار نصف خط را با کف دست و آرنج پوشاند.
حکیم نپذیرفت و گفت: برو یک سال بعد بیا.
سال بعد باز حکیم خطی روی شن کشید و از مرد خواست آن را کوتاه کند. مرد این بار گفت: نمی دانم و از حکیم خواهش کرد تا پاسخ را بگوید.
حکیم خط بلندی کنار آن خط کشید و گفت حالا کوتاه شد.

داستان خارق العاده

این داستان خارق العاده را برای هر معلمی که میشناسید ارسال کنید .
.
.
در یکی از مدارس، معلمی دچار مشکل شد و موقتا برای یک ماه معلم جایگزینی بجای او شروع به تدریس کرد. این معلم جایگزین در یکی از کلاسها سوالی از دانش آموزی کرد که او نتوانست جواب دهد، بقیه دانش آموزان شروع به خندیدن و او را مسخره می کردند.
معلّم متوجّه شد که این دانش آموز از  اعتماد بنفس پایینی برخوردار است و همواره توسّط هم کلاسی هایش مورد تمسخر قرار می گیرد.
زنگ آخر فرا رسید و وقتی  دانش آموزان از کلاس خارج شدند، معلّم آن دانش آموز را فرا خواند و به او برگه ای داد که بیتی شعر روی آن نوشته شده بود و از او خواست همان طور که نام خود را حفظ کرده، آن بیت شعر را حفظ کند و با هیچ کس در مورد این موضوع صحبت نکند.
در روز دوم معلّم همان بیت شعر را روی تخته نوشت و به سرعت آن بیت شعر را پاک کرد و از بچّه ها خواست هر کس در آن زمان کوتاه توانسته شعر را حفظ کند، دستش را بالا ببرد.
هیچ کدام از دانش آموزان نتوانسته بود حفظ کند.
تنها کسی که دست خود را بالا برد و شعر را خواند همان دانش آموز دیروزی بود که مورد تمسخر بچّه ها بود.
 بچّه ها از این که او توانسته در این فرصت کوتاه شعر را حفظ کند مات و مبهوت شدند.
معلّم خواست برای او کف بزنند و تشویقش کنند.
در طول این یک ماه، معلّم جدید هر روز همین کار را تکرار می کرد و از بچّه ها می خواست تشویقش کنند و او را مورد لطف و محبّت قرار می داد.
کم کم نگاه همکلاسی ها نسبت به آن دانش آموز تغییر کرد.
دیگر کسی او را مسخره نمی کرد.
 آن دانش آموز خود نیز دارای اعتماد به نفس شد و احساس کرد دیگر  آن شخصی که همواره معلّم سابقش "خِنگ " می نامید، نیست.  پس دانش آموز تمام تلاش خود را می کرد که همواره آن احساس خوبِ برتر بودن و باهوش بودن و ارزشمند بودن در نظر دیگران را حفظ کند.
آن سال با معدّلی خوب قبول شد.
به کلاس های بالاتر رفت.
در کنکور شرکت کرد و وارد دانشگاه شد.
مدرک #دکترای_فوق_تخصص_پزشکی خود را گرفت و هم اکنون پدر پیوند کبد جهان است.
این قصه را دکتر (ملک حسینی ) در کتاب زندگانی خود و برای قدردانی از آن معلّم که با یک حرکت هوشمندانه مسیر زندگی او را عوض نمود، در صفحه اینستاگرامش  نوشته .انسان ها دو نوعند: نوع اوّل کلید خیر هستند.دستت را می گیرند و در بهتر شدنت کمک  کرده و به تو احساس ارزشمند بودن می دهند نوع دوم انسان هایی هستند که با دیدن اوّلین شکستِ شخص، حس بی ارزشی و بدشانس بودن را به او منتقل می کنند.
این دانش آموز میتوانست قربانی نوع دوم این انسان ها بشود که بخت با او یار بود.
و آن معلم کسی نبود جز محمد بهمن بیگی ابر مردی بزرگ که چون ستاره ایی در دل شبهای سیاه روزگاران درخشید و معجزه کرد.بهمن بیگی نویسنده ایی چیره دست با ذهنی خلاق و مدیری لایق بود و نشان داد که اگر اراده باشد میتوان مردمی را از فرش به عرش رساند که نمونه آن دکتر ملک حسینی است.روحش جاودان و یادش گرامی.

شیشه و آینه

جوان ثروتمندی نزد بزرگی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. بزرگمرد او را به کنار پنجره برد و پرسید: پشت پنجره چه می بینی؟ جواب داد: آدم‌هایی که می‌آیند و می‌روند و گدای نابینایی که در خیابان صدقه می‌گیرد.
 
بعد آینه‌ی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه می‌بینی؟
جواب داد: خودم را می‌بینم.
دیگر دیگران را نمی‌بینی! آینه و پنجره هر دو از یک ماده‌ی اولیه ساخته شده‌اند، شیشه. اما در آینه لایه‌ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی‌بینی. این دو شی‌ شیشه‌ای را با هم مقایسه کن.
 
وقتی چشم و دلت از شیشه باشد، فقیر را می بینی، دیگران را می‌بینی و به آنها احساس محبت می‌کنی...
اما وقتی شیشه چشم و دلت با نقره (یعنی ثروت) پوشیده می‌شود، تنها خودت را می بینی...
تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقره‌ای را از جلو چشم‌هایت برداری تا بتوانی دیگران را ببینی و دوست‌شان بداری.

ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ ﺯﻧﺪﮔﯽ

ﭘﺴﺮ ﻭ ﭘﺪﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺩﺭ ﮐﻮﻩ ﻗﺪﻡ ﻣﯽ ﺯﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ
ﭘﺎﯼ ﭘﺴﺮ ﺑﻪ ﺳﻨﮕﯽ ﮔﯿﺮ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺩﺍﺩ ﮐﺸﯿﺪ :
ﺁ ﺁ ﺁ ﯼ ﯼ ﯼ !!
ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺩﺳﺖ ﺁﻣﺪ : ﺁ ﺁ ﺁ ﯼ ﯼ ﯼ !!
ﭘﺴﺮﮎ ﺑﺎ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭﯼ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ : ﮐﯽ ﻫﺴﺘﯽ؟
ﭘﺎﺳﺦ ﺷﻨﯿﺪ : ﮐﯽ ﻫﺴﺘﯽ؟
ﭘﺴﺮﮎ ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﺷﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ : ﺗﺮﺳﻮ !
ﺑﺎﺯ ﭘﺎﺳﺦ ﺷﻨﯿﺪ : ﺗﺮﺳﻮ !
ﭘﺴﺮﮎ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﭼﻪ ﺧﺒﺮ ﺍﺳﺖ؟
ﭘﺪﺭ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﭘﺴﺮﻡ ﺗﻮﺟﻪ ﮐﻦ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ
ﺑﻠﻨﺪ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ : ﺗﻮ ﯾﮏ ﻗﻬﺮﻣﺎﻥ ﻫﺴﺘﯽ !
ﺻﺪﺍ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : ﺗﻮ ﯾﮏ ﻗﻬﺮﻣﺎﻥ ﻫﺴﺘﯽ !
ﭘﺴﺮﮎ ﺑﺎﺯ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩ .
ﭘﺪﺭﺵ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺩﺍﺩ : ﻣﺮﺩﻡ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ
ﮐﻮﻩ ﺍﺳﺖ؛
ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺳﺖ . ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ
ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﯽ ﯾﺎ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻋﯿﻨﺎً ﺑﻪ ﺗﻮ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯽ
ﺩﻫﺪ .َ
ﺍﮔﺮ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﻋﺸﻖ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺩﺭ ﻗﻠﺒﺖ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ
ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﺑﺎﺷﯽ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺣﺘﻤﺂ ﺑﻪ
ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺁﻭﺭﺩ . ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﻫﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ .

حلزون درونت را پیدا کن!

 حلزون درونت را پیدا کن!

جنوب ایتالیا زیستگاه نوعی عروس دریایی بنام "مدوز" و انواع حلزون های دریایی است.

هر از گاهی این عروس دریایی حلزونهای کوچک دریا را قورت می دهد و آنها را به مجرای هاضمه اش انتقال می دهد.

اما پوسته سخت حلزون از او محافظت می کند و مانع هضم آن می شود.
حلزون به دیواره ی مجرای هاضمه ی عروس دریایی می چسبد و آرام آرام شروع به خوردن عروس دریایی از درون به بیرون می کند.

زمانی که حلزون به رشد کامل خود می رسد، دیگر خبری از عروس دریایی نیست، چون حلزون به تدریج آن را از درون خورده است.

بعضی از ما همانند عروس دریایی هستیم
که حلزون درونمان، ما را آرام آرام از درون می خورد.
حلزون درون ما می تواند:
عصبانیت، دلواپسی، فکر و خیال بیهوده، افسردگی، خشم، نگرانی، طمع، حرص و زیاده خواهی و... باشد.

این حلزونها آرام آرام در وجود ما رشد می کنند و با دندانهای خود، وجود ما را می جوند آرامتر از آنچه که فکر می کنیم.

حال زمان آن است که به خود بیاییم
و متوجه شویم چه اتفاقی در درونمان رخ داده است.
کمی بیشتر برای شناخت درون خود وقت بگذاریم.

"مقایسه"

در فرهنگی که "حرمت نفس" نیست همیشه "مقایسه" وجود دارد. مانند این جملات:

- خواهرت نصف توست و غذایش را خورده ولی تو هنوز نخوردی...
- دوستتو ببین چقد زرنگ و درسشو میخونه اونوقت تو...
- دختر خاله ات چه پیانویی می زند...
- برادرت پنج ساله که خانه خریده، اما پانزده ساله اینجاییم و خانه نداریم...

یعنی ملاک "مقایسه" است. مثل اینکه ما آمده ایم در این دنیا مسابقه بدهیم!
زیرا آدمی که حرمت نفس ندارد ، به این فکر است که چه کسی بالاتر و یا پایین تر است، زیباتر است، باهوش تر است و سر هر موضوعی در حال مقایسه است!

باور کنیم که بدترین کار دنیا مقایسه کردن است...!

اتفاقات خوبی در راه است...

خداوند کرم ابریشم را به پروانه،
دانه‌ی شن را به مروارید،
تکه زغالی را به الماس
تغییر می‌دهد،
اگر زمان به سختی گذشت و تحت فشار بودی بدان اتفاقات خوبی در راه است...

《ان مع العسر یسرا》

روحشان شاد

اولین پنجشنبه آبان ماه رسید
برای شادی روح
درگذشتگان هدیه با ارزش
فاتحه وصلوات را
بدرقه راهشان کنیم
خدایا درگذشتگان ما را مورد
رحمتت قرار ده...

روحشان شاد

اظهارنظر...!؟

وقتی دانش ات در مورد موضوعی محدود است؛
۱. به جای اظهار نظر، سکوت کن
۲. مطالعه کن
۳. بپرس
۴. بیاموز
۵. و همچنان به جای اظهار نظر، سکوت کن!